loading...
پرشین78 بهترین سایت خنده و سرگرمی
Admin بازدید : 324 دوشنبه 25 شهریور 1392 نظرات (0)

 

یه روز من و داداش کوچیکه(دهه هشتادی) خونه تنها بودیم.


داشتیم ناهار میخوردیم یه دفعه عقب نشست دستاشو رو به آسمون بلند کرد گفت:


خدایا! ما که سیر شدیم گشنه ها رو (منظورش من بودم)


اگه سیر میشن سیر کن اگه نمیشن بنداز تو دریا لااقل ماهی ها سیر شن!

 

 

فقط نیگاش کردم!


باز برگشته میگه اول لقمه تو قورت کن بعد نیگا کن قیافت


شبیه بزی که علف تو دهنشه و نمیجوه و فقط زل میزنه،شده!


هعععی دنیا...


ما بابامون به داش بزرگش میگفت خان داداش،


ما به داداش بزرگه میگیم داداش بزرگ،این به من میگه بز!

 

 

یه روز من و داداش کوچیکه(دهه هشتادی) خونه تنها بودیم.


داشتیم ناهار میخوردیم یه دفعه عقب نشست دستاشو رو به آسمون بلند کرد گفت:


خدایا! ما که سیر شدیم گشنه ها رو (منظورش من بودم)


اگه سیر میشن سیر کن اگه نمیشن بنداز تو دریا لااقل ماهی ها سیر شن!

 

 

فقط نیگاش کردم!


باز برگشته میگه اول لقمه تو قورت کن بعد نیگا کن قیافت


شبیه بزی که علف تو دهنشه و نمیجوه و فقط زل میزنه،شده!


هعععی دنیا...


ما بابامون به داش بزرگش میگفت خان داداش،


ما به داداش بزرگه میگیم داداش بزرگ،این به من میگه بز!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
تبلیغات

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • تبلیغات

     


    kingsera



    تبليغات

    آمار سایت
  • کل مطالب : 302
  • کل نظرات : 200
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 41
  • آی پی امروز : 95
  • آی پی دیروز : 65
  • بازدید امروز : 2,758
  • باردید دیروز : 104
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4,691
  • بازدید ماه : 8,224
  • بازدید سال : 56,539
  • بازدید کلی : 522,850
  • کدهای اختصاصی